خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید «ولی شهبازی سرگزی» میگوید: پسرم در پاسگاه رضوان خدمت میکرد. درگیری شدیدی با قاچاقچیان داشتند که در این درگیری، ۱۲ نفرشان به شهادت رسیدند. همیشه به من میگفت؛ به جبهه میروم و شهید میشوم و همانطور که گفته بود، همان هم شد.
کد خبر: ۵۸۵۲۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۰
جانباز "اصغر حاصلی" از تصمیم خود برای اعزام به خدمت سربازی در سال 1364 و روند دریافت دفترچه و اعزام به پادگان آموزشی کرمان میگوید. او پس از آموزش به لشکر 81 در باختران منتقل شد و در نقش تیربارچی وظایف خود را در خطوط مقدم انجام داد. از تجربیاتش در نگهبانی شبانه، دیدهبانی، و شناسایی در جبههها صحبت میکند و اشاره دارد که دشمن با سلاحی پیشرفته منطقه را تحت فشار قرار میداد. نهایتاً، تصمیم به خنثیسازی سنگر دشمن و تصاحب تجهیزات آنها گرفته شد که جزئی از تلاشهای او و همرزمانش در جبهه بود.
کد خبر: ۵۸۵۲۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۱
جانباز "نقی سائلی" خاطراتی از دوران انقلاب و جنگ تحمیلی روایت میکند. او از سال 57 در تظاهرات ضدشاهی شرکت داشت و سپس با آغاز جنگ تحمیلی، به خدمت سربازی اعزام شد. خدمت او در مناطق مختلف از جمله ارومیه و گردان شهید چمران ادامه یافت. در یکی از عملیاتها در مرز ترکیه، هنگام گشت و شناسایی، بر اثر انفجار مین به شدت مجروح شد و پای خود را از دست داد. پس از انتقال به بیمارستان طالقانی ارومیه و سپس بیمارستان ژاندارمری تهران، تحت درمان قرار گرفت و در نهایت به خانه بازگشت.
کد خبر: ۵۸۵۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
شهید «فرجاله چشفر» از شهدای بسیجی استان ایلام است که بهمن ماه ۱۳۶۴ در چنگوله مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر گرانقدر شهید میگوید: «دوست داشتم پسرم در سن پایین ازدواج کند، مشغول تدارک خرید وسایل عروسیاش در بازار بودم که خبر شهادتش را به من دادند و هزینه عروسی پسرم، صرف مراسم فاتحهاش شد.» در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر میشود.
کد خبر: ۵۸۵۱۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۷
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «مهراب رشیدی گلروئیه» میگوید: اخلاقش خیلی خوب بود. زمانی که میخواست به جبهه برود به او گفتم؛ مادر اگر برای من باشی برمیگردی و اگر برای من نباشی پیش خدا میروی. برو خدا به همراهت باشد. یک روز فرزندم در خوابم آمد و گفت؛ اگر سر مزارم آمدی برایم گریه نکن چون من در راه خدا و اسلام رفتم.
کد خبر: ۵۸۵۰۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «خانعلی ملایی سیرویی» میگوید: نمازهایش را مرتب میخواند و همیشه مشغول تلاوت قرآن بود. یک روز که قرآن میخواند، مادربزرگش گفت؛ مادرجان، انشاءالله یک روز هم برای من قرآن بخوانی. اما شهید پاسخ داد؛ مادر، شاید من زودتر از تو رفتم. او در محل کارش بود و قصد داشت کپسولی را بلند کند که ناگهان کپسول منفجر شد و در این حادثه او و یکی از همکارانش به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۵۸۴۸۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید «سید مجتبی اکبری» میگوید: به فرمان امام خمینی خواست به جبهه های نبرد برود، راضی به رفتن مجتبی نبودم، او تنها سیزده سال داشت، بسیار کم سن و سال بود. او یک روز مرا با یک چوب خلع سلاح کرد، وقتی این غیرت و مردانگی را در وجودش دیدم به رفتنش رضایت دادم.
کد خبر: ۵۸۴۸۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۳
تاریخ شفاهی والدین شهدا،
پدر شهید اکبر خان محمدزاده گفت: «مادر اکبر خواب شهادتش را دیده بود، میگفت پسرم در خون نشسته بود»
کد خبر: ۵۸۴۶۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۴
خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید «ابراهیم قویدل» میگوید: پسرم بسیجی بود. یک روز آمد پیشم و گفت میخواهد به سربازی برود. بعد از نامنویسی، او را به منطقه میمک اعزام کردند. مدتی که در جبهه بود، دو بار به مرخصی آمد. همیشه از جبهه صحبت میکرد. جنگ همین است؛ هرکس پیروزی میخواهد باید فداکاری کند و خون بدهد.
کد خبر: ۵۸۴۶۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۹
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، همسران، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این قسمت از «آسمان، آبیتر» گفتگو با مادر بزرگوار شهید «حبیب الله فلاح زاده» پرداخته است. این مادر بزرگوار از قول همرزمان فرزندش بیان کرد: «فرزندم شب قبل از شهادت کف میزد و شادی می کرد که فردا روز دامادیش یعنی شهادت است و همانگونه شد و فردای آن روز به شهادت رسید.» پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد یزد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۸۴۵۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
در مصاحبهای پدر شهید «احمد آقاباباگلی» با یادآوری خاطرات کودکی شهید بیان داشت که تمام لحظات زندگی پسرش، حتی دوران حضورش در جبهه، همواره در برابر چشمانش مجسم است.
کد خبر: ۵۸۴۴۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
تاریخ شفاهی والدین شهدا
در این کلیپ پدر شهید «گلابراهیم پارسا» میگوید: «فرزندم در وصیتنامهاش مینویسد: ای نسل جوان بیتفاوت نباشید، علیاکبر حسین(ع) برای هدفش به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۸۴۴۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید «محمدشریف عبداللهی» میگوید: سربازی پسرم در مازندران بود. یک روز همراه یکی از دوستانش به یکی از روستاهای اطراف رفته بودند. شهید متوجه گاوی شد که مریض و روی زمین افتاده بود. نگاهی به آن کرد و شروع به نوازشش کرد. چند دقیقه بعد که برگشتند، دیدند گاو سرحال ایستاده است. نباید از مرگ ترسید، ما به سوی خدا بازمیگردیم.
کد خبر: ۵۸۴۴۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۷
تاریخ شفاهی پدارن شهدا
در این کلیپ پدر شهید «لطفالله خدر» نقل میکند: «لطفالله بسیار عاقل، مودب و خوشرو بود. پیرو خط امام و ائمه معصومین(ع) بود. او با صدق دل و با یقین به این راه پا گذاشت.»
کد خبر: ۵۸۴۳۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۴
خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید «محمد ناجی» میگوید: او را به کردستان اعزام کرده بودند. دو ماه از خدمتش میگذشت که مرخصی گرفت و به خانه آمد. در کنارم مینشست و از جبههها میگفت. یک هفته از رفتنش گذشت که شنیدم مردم درباره پسرم صحبت میکنند و میگویند ناجی شهید شده است تا اینکه ظهر همان روز، پیکر بیجانش را آوردند.
کد خبر: ۵۸۴۳۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۴
خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید والامقام مهدی حجتی گفت: وقتی پیکر پسرم را به بیمارستان منتقل کردند، نزد من آمدند و به من گفتند پسرت مجروح شده اما من شهادتش را باور داشتم.
کد خبر: ۵۸۴۳۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۴
خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهيد «باقر باقری هاشم آباد» میگوید: بسیار بخشنده بود و به افراد بیبضاعت توجه خاصی داشت، بطوریکه قبل از عید نوروز از من میخواست که برای چند تا از دوستان نیازمندش کت و شلوار بخرم.
کد خبر: ۵۸۴۲۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا
والدین شهید «غلام یوسفی» میگویند: پسرم اخلاق نیکویی داشت و همواره به حرفهای ما گوش میداد. او بسیجی بود و برای گشتزنی رفته بود. اشرار در کمین بودند و جلوتر سنگر گرفته بودند. هنگامی که پسرم و همراهش نزدیک شدند، اشرار شروع به تیراندازی کردند و در این درگیری، پسرم و همراهش هر دو به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۵۸۴۲۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۲
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی خادمی» میگوید: همیشه به مسجد میرفت و با همه رفتار خوبی داشت. وقتی میخواست همراه دوستش جایی برود، به او میگفت؛ "اول نمازت را بخوان، بعد با من بیا." آرزویش شهادت بود و واقعاً هم لیاقتش را داشت. در نامههایش مدام مینوشت که از نرسیدن به شهادت ناراحت است.
کد خبر: ۵۸۳۷۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «عباس احمدی» میگوید: پسرم توی فامیل اخلاقش نمونه بود و با همه خوشرفتار بود. همیشه پای منبر مینشست و به مسجد میرفت. هفده ساله بود که راهی جبهه شد.
کد خبر: ۵۸۳۲۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۹